ALALA

dreamer

ALALA

dreamer

دوستی که نه رقابت!

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۷ ب.ظ

ششمین دختر یه خونواده ی هشت نفری بود. قدبلند و ناز. سال اول راهنمایی باهم اشنا شدیم. ازهمون اول محبوب بود، هم بین معلما هم بین دانش اوموزا. عادت نداشت از کسی تعریف کنه مگر اینکه بخواد دل کسی رو بدست بیاره و بعد بی محلی کنه. خیلی زود باهم صمیمی شدیم. اون قدبلند و لاغر بود و پوست روشنی داشت، خرماییاش تا شونه هاش اومده بود و همیشه طوری میخندید که چال گونه ش به چشم بیاد. درسش خوب بود ولی همیشه از من کمتر میشد. من دختری بودم که قدش رو160 مونده بود. چاق بودم و عینکی. برخلاف اینکه اجزای صورتم از اون خوشگلتر بود ولی بخاطر پوست سبزه م اصلن دوست داشتنی نبودم. خیلی زرنگ بودم و همیشه 20 میشدم ولی هیچکس منو زرنگ نمیدونست! خیلی دوستش داشتم و فکر میکردم بهترین دوستمه. همیشه جلوی بقیه ی دوستاش منو مسخره میکرد. حتی یه بار هیکلمو بخاطر چاقیم مسخره کرد. ناراحت میشدم ولی به روم نمی اوردم چون فکر میکردم دوستمه. سال اول و دوم رو باهم گذروندیم ولی سال سوم کلاسامون جدا شد. همیشه زنگ تفریحا میرفتم پیشش و اون تعریف میکرد که چقدر معلما دوستش دارن و بهش میگن حتما تیزهوشان یا نمونه قبول میشه. اعتماد به نفسش زیاد بود و همه رو از بالا نگاه میکرد. ولی برای من مهم نبود چون فکر میکردم دوستمه. بالاخره ازمون نمونه و تیزهوشان رو دادیم. اون میگفت خیلی خوب داده و حتما قبول میشه ولی من بد داده بودم ولی اصلا ناراحت نبودم و همش بهش میگفتم افتخار میکنم که دوستم قبول میشه! بعد اینکه نتایج اومد مشخص شد که من نمونه قبول شدم ولی اون هیچ جا قبول نشد. دو روز فقط گریه کرد و من سعی میکردم ارومش کنم و حتی بهش گفتم مدرسه ی نمونه هم چیز زیادی از بقیه نداره. بالاخره اروم شد و بهم گفت خوب شد نمونه قبول نشدم چون جای ادماییه که پول ندارن ولی میخوان برن مدرسه ی خوب! میدونستم ناراحته، میدونستم عصبانیه ولی اولین بار بود که ازش ناراحت شدم و به این فکر کردم شاید واقعا اون دوستم نیست! دوتامونم میدونستیم که وضع مالیشون زیاد خوب نیست و همیشه به من میگفت که چقدر لباس میخرم ولی یدفعه من شده بودم بچه ای که پول نداشت بره مدرسه ی خوب! حتی یه بار هم بخاطر قبولیم تبریک نگفت. اون سال رفت یه مدرسه ی خیلی گرون ثبت نام کرد. میخواست دکتر بشه و همیشه تشویقش میکردم. هرچند هربار که حرف میزدیم میگفت مدرسه ی شما خیلی بده ولی من نشنیده میگرفتم و میذاشتم رو حساب شکستن غرورش! چند سالی باهم حرف نزدیم و رابطمون یه دفعه ای قطع شد تا اینکه امسال دوست مشترکمون تو یه گروه تلگرام اددمون کرد و دوباره حرف زدیم. قرار گذاشتیم بریم بیرون. این بار که همدیگرو دیدیم همه چی تغییر کرده بود! دیگه از اون دختر لاغر خبری نیود. اون چاق شده بود و غبغب داشت ولی من لاغر شده بودم. اون هنوزم ناز بود ولی عینکی شده بود و من هم زیبا و عینکی بودم! به یاد گذشته ها کلی باهم حرف زدیم تا اینکه خواهرش اومد و بهش گفت که دیره و باید برن. خداحافظی کردیم و رفتن. گفتم که میخواست دکتر بشه. میگفت نمره ی چشماش به 2 رسیده و من چقدر بهش دلداری دادم که زیاد درس نخونه و به فکر سلامتیش باشه درحالیکه خودم هم ندونسته نمره ی چشمام 2.5 بود و هیچ شکایتی نداشتم! میگفت بخاطر چشماش دیگه زیاد درس نمیخونه و انگار داشت بهانه میاورد چون میترسید قبول نشه. نتایج کنکور که اومد قبول نشد! میگفت دکتر گفته درس نخون تا چشمات خوب بشن و من چقدر دلم براش میسوخت که نمیتونه خوب درس بخونه. وقتی شنید که من 500 شدم اولین چیزی که گفت این بود که شرکت کننده های ما کمن و 500 اوردن تو همچین رشته ای کاری نداره. سکوت کردم و چیزی نگفتم ولی دیگه باورم شد که دوستم نیست!

  • Alala

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی