کلمه هایی که میریزن!
کلمه ها تو مغذم پراکنده میشن و میچسبن به چشام و میریزن رو صورتم. لعنتی! همیشه لنزهام اشکمو درمیارن. میخزم زیر پتو. بدنم یخه. گوشیمو برمیدارم تا با دایناسور حرف بزنم اما انلاین نیست. پیام های تلگراممو باز میکنم. مثل همیشه! سکس! لبخند میزنم و میگم نه! دیگه عادت کردم ازم انتظار سکس داشته باشن. یاد اخرین کسی میفتم که واقعا دوستم داشت. چرا کات کردیم؟ چون من زیاده خواهم! کلمه ها از چشمام میریزن رو صورتمو میرن تو گوشام. یادم میفته که هیچوقت دوست داشتنی نبودم. حتی برای مادرم! دوباره برام پیام میاد که چرا؟ نمیدونم جوابشو چی بدم! باید بگم 18 سالمه و باکره ام؟ یا باید بگم اگه بابام بفهمه منو نمیکشه ولی خودش حتما میمیره؟ باید بگم همینجوریشم مامانم خجالت میکشه با من بره بیرون؟ باید بگم خیلی دوست دارم تجربه کنم ولی با تو نه؟ چی باید میگفتم؟ جواب نمیدم و گوشیمو خاموش میکنم. یاد زندگی ای میفتم که ارزوشو دارم. کلمه ها همینجوری میریزن. دایناسور پیام میده. ولی نمیخام باهاش حرف بزنم. نمیتونم تنها دایناسورمو ناراحت کنم. موزیک های موردعلاقمو پخش میکنم. کلمه ها هی بیشتر و بیشتر میریزن. احساس میکنم بچه کوچولوی ته دلم نشسته زار زار گریه میکنه. از جام بلند میشم. نمیخام ابجی منو با این سرو وضع ببینه. صورتمو پاک میکنم و موهای سبزمو دم اسبی میبندم. بالاخره یه روز میرم و همه چی رو فراموش میکنم. بالاخره یه روز همه ی این دردا تموم میشن. بالاخره یه روز یونیکورن منم ارزوهامو براورده میکنه. جلوی اینه به خوذم لبخند میزنم و پد بهداشتی برمیدارمو میرم دستشویی و به این فکر میکنم 7 روز که بگذره کلمه های چشامم کمرنگ میشن :)
- ۹۶/۰۶/۱۱