بعد از مدت ها
دلیل اینکه دیر دیر پست میذارم اینه که دوست دارم وبلاگمو با لپ تاپ اپدیت کنم نه با گوشى و اخرسر هم با گوشى اپدیت میکنم:/
+بالاخره این دانشگاه کوفتیه منم شروع شد:/ عاشق ساختموناشم. ولى چون خیلى خنگ و خجالتیم فقط با دو نفر از دخترا میگردم! درحالیکه بقیه ى دخترا نیومده همه رو میشناختن! رو مخ ترین دختر کلاسمون پلنگه:/ ولى چون زندگى هرکسى به خودش مربوطه زیاد رو مخم نیست ولى برخلاف من دوستم کاملا حرص میخوره و حتى یه لقب بد هم روش گذاشته و این منو اذیت میکنه که رو هرکى یه لقبى میذاره ولى چون دوستمه نمى تونم چیزى بهش بگم! این یکى دوستم خیلى باحاله، مث خودم ریلکس و بیخیاله و باهاش بیشتر احساس راحتى میکنم! از وقتى که کلاسا شروع شد سه تا از بچه هاى توییتر رو دیدم!دو تا از دخترا زود منو شناختن ولى چون پسره رو فالو نکرده بودم نشناخت ولى من شناختمش :دى و اینکه تو توییتر اشنایى داشته باشى که باهاش رودروایسى دارى خیلى بده!کاش بچه هاى دیگه منو نشناسن تا با قدرت به جاج کردن ادامه بدم:)))
+اگه از فضاى خونه بخوام بگم میتونم بگم جنگ اعصابه! مامان و ابجى مریض شدن، مامان همه ى توجهش رو به ابجى و داداش داده و به کوچکترین حرف من با عصبانیت جواب میده! شاید چون منو مقصر تصمیماى ابجى میدونه! ابجى شرایط خیلى خیلى بدى رو میگذرونه، همه بهش فشار میارن، هیچکس حرفشو قبول نمیکنه، هیچکس بهنظرش احترام نمیذاره و همه میخوان نظر خودشون رو بهش تحمیل کنن! ابجى انقد کوچیک شده که حاضرم بخاطرش خودمو بکشم تا حداقل یه سال دست از سرش بردارن ولى چون میدونم بعد یه سال بازم همین فشار رو باید بدون من تحمل کنه اینکارو نمیکنم. فقط امیدوارم هرچى که به صلاحش هست همون بشه.
+فردا امتحان میانترم دارم و این ترم هیچى نخوندم چون همش درگیر دانشگاهم و از طرفى نمیخوام با نمره ى کم پاس کنم چون برام مهمه.
+با اصرار ح رفتیم باهم بیرون. و کاش نمیرفتیم چون واقعا قیافه نداره و رو اعصابمه. حتى مهربونى هایى هم که بهم میکنه رو اعصابه! یه گردنبند و یه سرى از سى دى هاى اورجینال خواننده هاى موردعلاقمو اورده بود و من احساس کردم که با اونها میخواد منو بخره! گردنبند رو نگرفتم ولى چون ناراحت میشد سى دى هارو قبول کردم و بعد از اون روز رابطمون خیلى خیلى خیلى کمتر شد چون خودش هم فهمید که من نمى تونم با اون باشم! با میم هم کات کردم و من دیگه غلط میکنم با همچین ادماى احمقى وارد رابطه میشم:/
+نظرات وبلاگمو میبندم از این به بعد. براى اینکه بعضى از کامنتا واقعا رو اعصابن و من اینجا مینویسم تا اروم بشم نه اینکه مورد قضاوت یه عده قرار بگیرم و اینکه نوشتن بدون نظر رو بیشتر دوس دارم. اگه کار واجبى داشتید باهام میتونید تو پستاى قبلیم بگید:)
- ۹۶/۱۱/۲۷