امتحانا
امتحانا از فردا شروع میشن و اگه بخوام صادقانه بگم باید بگم که برای هیچ کدومشون اماده نیستم. فردا تفسیر دارم که فعلا شروع نکردم ولی امید زیادی دارم که بیست بشم چون ازبین 22 نفر دانشجو همه حذف کردن و فقط 6 نفر موندیم سرکلاس و استاد هممونو خوب میشناسه، هرچند یبار یه بحث مسخره ای باهام داشت ولی من امیدوارم. پس فرداش تاریخ هنر دارم که رسما به فاک رفتم! 100 صفحه از کتابی رو باید بخونم که تاحالا نخوندم! هرچند تو بحثای کلاس و کنفرانس ها فعال بودم و استاد ازمن خوشش میاد ولی اگه چیزی رو برگه ننویسم خیلییییی بگا میرم! از سالید و ریاضی و ژوژمان ها هم که بهتره فقط سکوت کنم! ریاضی رو حتی یه ذره هم بلد نیستم! همه ی کارام برای ژوژمان طراحیم مونده و با استادش دعوا کردم و همه میگن که خیلی تخمی نمره میده درنتیجه کسی که طراحی یک رو با 19 پاس کرده قراره این ترم برینه و تاثیر یه درس سه واحدی رو معدلشو نادیده بگیره!
دیشب وقتی از خونه دایناسور برگشتم ناراحت بودم داشتم گریه میکردم که احساس کردم چشام به شدت داره میسوزه. خواستم لنزهامو دربیارم که متوجه شدم یکیش چسبیده به چشمم و وقتی میخوام درش بیارم سفیدی چشمم هم بهش میچسبه و جدا نمیشه! باور کنید ریدم به خودم و احساس کردم قراره تا اخر عمرم کور بشم و تو یک لحظه همه ی ادمایی که یه چشمشون مشکل داره اومدن جلوی چشمم! اون ارایشگره که افتادگی پلک داره و موهاشو همیشه یه طرفی میریزه رو صورتش! اون پسره که بخاطر بی دقتی پدرش از بچگی یه چشمشو از دست داده! و چقدر همه چی غمگین شد یهو.
شارژرم مونده خونه امید و الان بی شارژترین عالمم. هرچند خیلی خوبه که تمرکزم بهم نمیریزه ولی همش احساس میکنم تو گروه کلاسیمون اتفاقایی میافته که من بی خبرم.
نمیدونم این چندمین پست وبلاگمه ولی هیچ وقت فکر نمیکردم بیشتر از یه سال بتونم یه وبلاگ داشته باشم.
- ۹۷/۱۰/۱۶