ALALA

dreamer

ALALA

dreamer

من و مامان!

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ب.ظ

مشکل اصلی که تو رابطه ی بین من و مامان وجود داره ایته که مامان من زیادی مهربونه و فکر میکنه همه باهاش خوبن درحالیکه اصلا اینطوری نیست! بعضی وقتا خودش هم میفهمه و خیلی ناراحت میشه و میگه دیگه نمیخاد اینطور باشه ولی بازم فراموش میکنه! مشکل بزرگتر هم اینه که اگه من بهش یاداوری کنم عصبانی میشه و میگه تو با همه مشکل داری! حتی یه مدت تصمیم گرفتم همه ی حرفایی که از بقیه شنیدمو فراموش کنم و شاید مامانم راست میگه که من با همه مشکل دارم ولی نشد واقعا!

  • Alala

چرا واقعا؟

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ق.ظ

همه ی عالم و ادم با سلیقه ی من مشکل دارن! چرا؟


+سعی کنید سرتون تو ماتحت خودتون باشه تا راحت تر باشید:/ از ما گفتن:/

  • Alala

:/

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۳ ب.ظ
وقتی شروع می کنم به دیدن یه سریال تا تمومش نکنم نمی تونم برا کارای دیگم تمرکز کنم! و این خیلی بده چون سه روزه دارم فرندز رو نگاه میکنم و الان فصل 3 هستم و دارم لغتایی که نمیدونم رو هم مینویسم که سرعتمو خیلی کند میکنه ولی باید بنویسم چون بلد نیستم:/ 
همین :/
  • Alala

نفرستین عاغا نفرستین!

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۲ ب.ظ

همش سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی همین که میخوام یکم فراموشش کنم سر و کله ش پیدا میشه! 

اینم عاقبت کراش داشتن رو کسیه که دوس دختر داره -____-

  • Alala

دوستی که نه رقابت!

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۷ ب.ظ

ششمین دختر یه خونواده ی هشت نفری بود. قدبلند و ناز. سال اول راهنمایی باهم اشنا شدیم. ازهمون اول محبوب بود، هم بین معلما هم بین دانش اوموزا. عادت نداشت از کسی تعریف کنه مگر اینکه بخواد دل کسی رو بدست بیاره و بعد بی محلی کنه. خیلی زود باهم صمیمی شدیم. اون قدبلند و لاغر بود و پوست روشنی داشت، خرماییاش تا شونه هاش اومده بود و همیشه طوری میخندید که چال گونه ش به چشم بیاد. درسش خوب بود ولی همیشه از من کمتر میشد. من دختری بودم که قدش رو160 مونده بود. چاق بودم و عینکی. برخلاف اینکه اجزای صورتم از اون خوشگلتر بود ولی بخاطر پوست سبزه م اصلن دوست داشتنی نبودم. خیلی زرنگ بودم و همیشه 20 میشدم ولی هیچکس منو زرنگ نمیدونست! خیلی دوستش داشتم و فکر میکردم بهترین دوستمه. همیشه جلوی بقیه ی دوستاش منو مسخره میکرد. حتی یه بار هیکلمو بخاطر چاقیم مسخره کرد. ناراحت میشدم ولی به روم نمی اوردم چون فکر میکردم دوستمه. سال اول و دوم رو باهم گذروندیم ولی سال سوم کلاسامون جدا شد. همیشه زنگ تفریحا میرفتم پیشش و اون تعریف میکرد که چقدر معلما دوستش دارن و بهش میگن حتما تیزهوشان یا نمونه قبول میشه. اعتماد به نفسش زیاد بود و همه رو از بالا نگاه میکرد. ولی برای من مهم نبود چون فکر میکردم دوستمه. بالاخره ازمون نمونه و تیزهوشان رو دادیم. اون میگفت خیلی خوب داده و حتما قبول میشه ولی من بد داده بودم ولی اصلا ناراحت نبودم و همش بهش میگفتم افتخار میکنم که دوستم قبول میشه! بعد اینکه نتایج اومد مشخص شد که من نمونه قبول شدم ولی اون هیچ جا قبول نشد. دو روز فقط گریه کرد و من سعی میکردم ارومش کنم و حتی بهش گفتم مدرسه ی نمونه هم چیز زیادی از بقیه نداره. بالاخره اروم شد و بهم گفت خوب شد نمونه قبول نشدم چون جای ادماییه که پول ندارن ولی میخوان برن مدرسه ی خوب! میدونستم ناراحته، میدونستم عصبانیه ولی اولین بار بود که ازش ناراحت شدم و به این فکر کردم شاید واقعا اون دوستم نیست! دوتامونم میدونستیم که وضع مالیشون زیاد خوب نیست و همیشه به من میگفت که چقدر لباس میخرم ولی یدفعه من شده بودم بچه ای که پول نداشت بره مدرسه ی خوب! حتی یه بار هم بخاطر قبولیم تبریک نگفت. اون سال رفت یه مدرسه ی خیلی گرون ثبت نام کرد. میخواست دکتر بشه و همیشه تشویقش میکردم. هرچند هربار که حرف میزدیم میگفت مدرسه ی شما خیلی بده ولی من نشنیده میگرفتم و میذاشتم رو حساب شکستن غرورش! چند سالی باهم حرف نزدیم و رابطمون یه دفعه ای قطع شد تا اینکه امسال دوست مشترکمون تو یه گروه تلگرام اددمون کرد و دوباره حرف زدیم. قرار گذاشتیم بریم بیرون. این بار که همدیگرو دیدیم همه چی تغییر کرده بود! دیگه از اون دختر لاغر خبری نیود. اون چاق شده بود و غبغب داشت ولی من لاغر شده بودم. اون هنوزم ناز بود ولی عینکی شده بود و من هم زیبا و عینکی بودم! به یاد گذشته ها کلی باهم حرف زدیم تا اینکه خواهرش اومد و بهش گفت که دیره و باید برن. خداحافظی کردیم و رفتن. گفتم که میخواست دکتر بشه. میگفت نمره ی چشماش به 2 رسیده و من چقدر بهش دلداری دادم که زیاد درس نخونه و به فکر سلامتیش باشه درحالیکه خودم هم ندونسته نمره ی چشمام 2.5 بود و هیچ شکایتی نداشتم! میگفت بخاطر چشماش دیگه زیاد درس نمیخونه و انگار داشت بهانه میاورد چون میترسید قبول نشه. نتایج کنکور که اومد قبول نشد! میگفت دکتر گفته درس نخون تا چشمات خوب بشن و من چقدر دلم براش میسوخت که نمیتونه خوب درس بخونه. وقتی شنید که من 500 شدم اولین چیزی که گفت این بود که شرکت کننده های ما کمن و 500 اوردن تو همچین رشته ای کاری نداره. سکوت کردم و چیزی نگفتم ولی دیگه باورم شد که دوستم نیست!

  • Alala

اندراحوالات بعد از نتایج!

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۳ ب.ظ

نتایج اومد. 552 شدم. بهتر از اونیه که انتظار داشتم ولی درصدام کمتر از اونیه که تو ازمونای سنجشم میزدم. به هرحال تبریز قبول میشم. هرچند دوست داشتم برم یه شهر دیگه. دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم بدونم تنهایی چجوره ولی مثل اینکه هنوز وقتش نشده. خیلی خوشحالم و درعین حال خیلی ناراحتم. نمیدونم چه مرگمه:/ همه ی دوستام رتبه های خوبی اوردن. الان میفهمم مدرسه ی نمونه با مدرسه ی معمولی چه فرقی داره! حتی یکی از دوستام که هیچی نخونده بود هم رتبه ی خیلی خوبی اورده! و من واقعا متعجبم و خوشحال:)

حالا باید همه ی کتابایی که منظم گوشه ی اتاقم و زیرتختم چیده بودمو از جلو چشام دور کنم :دی باور کنید اصلا حس خوبی برام نداره چون خیلی دوسشون دارم و دوست داشتنی ترین کتابایی هستن که تابحال خوندم:)



+دارم حاضر میشم با ابجی و خاله دختر بریم بیرون و بر تبله شادانه بکوبیم :دی

  • Alala

اندراحوالات عینکی بودن!

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۲ ب.ظ
الان از دکتر برگشتم. چشام خیلییییییی ضعیف شدن. خیلی دپسرده شدم. از0.75 به 2.5 رسیدن. جالب اینجاست که تو این 5 سال عینکی بودن هنوز هیچکس باور نکرده واقعن چشام ضعیفن:/ هرکسم عینکمو امتحان کنه میگه: واقعا چشات ضعیفن هااا:/ خب مگه مرض دارم الکی عینک بزنم؟ بعد فکر میکنن هرکسی فریم عینکش گرد باشه چشاش ضعیف نیس:/
اه:/ 
همین:/
  • Alala

فقط +

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۴۶ ب.ظ

+15م جوابارو میدن. حالا یا امشب یا فردا صبح یا فردا شب! یکم استرس دارم ولی به درد عمم میخوره-__-


+به مامانم میگم انقد سایت سنجشو باز کردم سرویس شد! برگشته میگه وقت اونم میرسه که تورو سرویس کنه! من:/


+میرم ابجی رو بیدار کنم تا بریم ئکتر برا چشام...کور شدم واقعن-__-


+17م تولد الفه..نمیدونم چی براش بخرم تا خیلی دوست داشته باشه!

  • Alala

-__-

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۲۲ ب.ظ

فقط کسی میتونه حالمو بفهمه که فیلم 1ونیم گیگی دانلود کرده باشه و بعد از باز کردن ببینه دوبله فارسیه-__-


  • Alala

:/

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۶ ق.ظ

+امروز دفترچه ی انتخاب رشته رو نگاه کردم...هیچ امیدی برا قبولی نیست! ازمون عملیم رو هم خراب کردم! هرچند هیچی تمرین نکرده بودم ولی ارزو میکردم خوب بدم که اونم نشد!


+شهریور ماه عروسیه ف هس! چند تا مدل لباس انتخاب کردم تا بدم خیاط برام بدوزه ولی همین که مدلارو نشونش دادم دهنشو کج کرد و شروع کرد به ایراد گرفتن! اونم از مدل های دیور و لباسای بلا! اخر سر یکی از لباسای تیلورو راضی شد بدوزه هرچند بازم غر زد! واقعن نمیتونستم درکش کنم. وقتی مشتری چیزی رو میخواد چرا به سلیقه اش توهین میکنه و الکی ایراد میگیره؟ کاش ادما میتونستن انقد بد نباشن...کاش منم میتونستم...


+امروز یه پسری رو دیدم کپیه انسل الگورت بود :/ باور کنید:/ انگار انسل الگورت داشت فارسی حرف میزد:/ حتی صداش هم شبیه بود:/


+کارتون your name رو دیدم!به نظرم عالی بود! خیلی دوسش دارم:)

  • Alala