دایناسوری که رفته مسافرت!
پس چرا دایناسور برنمیگردهههههه T_T
ای میس هیم!
دلم برا x گفتنامون تنگ شده!
- ۰ نظر
- ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۳۶
پس چرا دایناسور برنمیگردهههههه T_T
ای میس هیم!
دلم برا x گفتنامون تنگ شده!
خب! الان از خونه ی داییم اینا میایم! فقط میخوام نشون بدم که هنوز نسلشون منقرض نشده:/
من و ابجی زنداییم باهم همسنیم! هردوامسال کنکور دادیم، من طوریم که همه فکر میکنن افاده اییم:/ ولی نیستم، ولی گویا هستم:/ اونم طوریه که با همه بگو بخند داره یکم هم خنگه:/ عاغا این الان شوهر کرده با اختلاف سنی 14 سااااااال! شوهرش هم ادم درست و حسابیه و تحصیل کرده و خلاصه همه چی تمومه:/ من سروییییییییییییییییییییییییییییییس شدم T_T باور کنید سرویس شدم -_____- قبولیه کنکورم به ماتحت هیچ بنی بشری نیست ولی شوهر کردن اون خیلی خوبه و غالیه و اصلا خاک بر سرت آلا که درس میخونی و باید ناز شوهر بکشی و کیونه بچه تو بشوری:/ در این حد سرویسم کردن:/
هرچقدم بگیم دیگه سنتی فکر نمیکنیم بازم تو فامیل ما شوهر کردن خیلی شاخه و نصیب هرکسی نمیشه:/ و چیزی که همیشه تو ذهنمه : فازتون چیه؟
هرروز گندتر و اعصاب خوردکن تر, هرروز فیلم دیدن و خابیدن و خوردن, هرروز حسرت فرصت های نداشتن رو خوردن, هرروز تکراری تر, هرروز ناراحت تر....
احساس میکنم کل زندگیم انقد از زندگیم بدم نیومده بود...طوری شده که مطمعنم اگه بمیرم هم چیزی رو از دست نمیدم!
دلم برا بابا میسوزه... همه ی تلاششو میکنه تا ما بهترین زندگی رو داشته باشیم!
کلمه ها تو مغذم پراکنده میشن و میچسبن به چشام و میریزن رو صورتم. لعنتی! همیشه لنزهام اشکمو درمیارن. میخزم زیر پتو. بدنم یخه. گوشیمو برمیدارم تا با دایناسور حرف بزنم اما انلاین نیست. پیام های تلگراممو باز میکنم. مثل همیشه! سکس! لبخند میزنم و میگم نه! دیگه عادت کردم ازم انتظار سکس داشته باشن. یاد اخرین کسی میفتم که واقعا دوستم داشت. چرا کات کردیم؟ چون من زیاده خواهم! کلمه ها از چشمام میریزن رو صورتمو میرن تو گوشام. یادم میفته که هیچوقت دوست داشتنی نبودم. حتی برای مادرم! دوباره برام پیام میاد که چرا؟ نمیدونم جوابشو چی بدم! باید بگم 18 سالمه و باکره ام؟ یا باید بگم اگه بابام بفهمه منو نمیکشه ولی خودش حتما میمیره؟ باید بگم همینجوریشم مامانم خجالت میکشه با من بره بیرون؟ باید بگم خیلی دوست دارم تجربه کنم ولی با تو نه؟ چی باید میگفتم؟ جواب نمیدم و گوشیمو خاموش میکنم. یاد زندگی ای میفتم که ارزوشو دارم. کلمه ها همینجوری میریزن. دایناسور پیام میده. ولی نمیخام باهاش حرف بزنم. نمیتونم تنها دایناسورمو ناراحت کنم. موزیک های موردعلاقمو پخش میکنم. کلمه ها هی بیشتر و بیشتر میریزن. احساس میکنم بچه کوچولوی ته دلم نشسته زار زار گریه میکنه. از جام بلند میشم. نمیخام ابجی منو با این سرو وضع ببینه. صورتمو پاک میکنم و موهای سبزمو دم اسبی میبندم. بالاخره یه روز میرم و همه چی رو فراموش میکنم. بالاخره یه روز همه ی این دردا تموم میشن. بالاخره یه روز یونیکورن منم ارزوهامو براورده میکنه. جلوی اینه به خوذم لبخند میزنم و پد بهداشتی برمیدارمو میرم دستشویی و به این فکر میکنم 7 روز که بگذره کلمه های چشامم کمرنگ میشن :)
قشمت7 گات هم اومد...حالا باید دوسال منتظر بمونیم!
دایناسور ناراحته...نمیدونم چرا ولی ناراحته... هیچ کاری هم از دستم برنمیاد!
+همه ی زندگیم شده سریال دیدن! یا فرندز میبینم یا میخورم یا میخوابم:/ دوشنبه ها هم گات میبینم:/ واااااااااای این قسمتش عالی بود:دی دنی :دی
+تا قبل از اینکه نتایج اولیه بیاد همش افسرده بودم که قبول نمیشم و درنتیجه هیچ کاری انجام نمیدادم:/ الان هم که نتایج اومده نمیدونم کجا قبول میشم و درنتیجه بازم هیچ کاری نمیکنم:/ گشادیم تا حدیه که همیشه بهونه های قانع کننده داره:/
+تلگرامم همش کانکتینگ میده:/ نمیدونم چه مرگشه:/ اگه کسی میدونه بگه!
همین:/