ALALA

dreamer

ALALA

dreamer

روزاى الالالایى

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۵ ب.ظ

هرروز نقاشى میکشم. البته در حد اسکچ میمونن ولى ذهنمو اروم میکنن. از ابجى میخوام یه موضوعى بگه تا دربارش بنویسم. فیلم بدون زیرنویس میبینم. اهنگ گوش میدم و به سقف اتاقم نگاه میکنم. چایى میخورم. سیگار میکشم. مامانمو بغل میکنم. با داداشم بحث نمیکنم. بیشتر و بیشتر عاشق بچه ها میشم. به دوستم پیام میدم و میریم بیرون. غیبت میکنیم. میخندیم. دخترخالمو دلدارى میدم. ناراحتى ابجى رو میبینم. بازم اسکچ. میخوابم. فرندز میبینم. چایى میخورم. شایدم نسکافه. گشنم میشه و هیچى نمیخورم. لاغر شدم. زیبا شدم. ماسک میذارم. موهام میریزن. روى فرش. روى تخت. روى بدنم. روى لباسام. روى مبل. توى غذا. توى حموم. همه جا.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۰۵
  • Alala

امید.٥

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
از مسافرت برگشتم. صبح ها میرفتیم گردش و شب ها کابوس میدیدم. خیلى وقته که شب ها جیغ نمیزنم. بیدار میشم و اروم اشک میریزم. سعى میکنم خودمو شاد نشون بدم. تو همه ى استورى هام لبخند میزنم. توییت هاى مسخره مینویسم. پیش همه ارومم. ولى شبا گریه میکنم. شبا همه چى اوار میشه رو سرم. شبا فقط خودم هستم و خودم. توى یک سال اخیر با پنج نفر تو رابطه بودم و نتونستم ادامه بدم. احساس میکردم با امید میتونم ولى نشد. دلم تنگه. دلم گرفته. از همه چى میترسم. از الان. از اینده. از ادما. من یبارم اینجورى شده بودم. ولى با تمام قدرتم بلند شدم و جنگیدم. بازم بلند میشم. بازم ادامه میدم. بازم لبخند میزنم و بازم گریه میکنم.


+بچه ها مرسى براى پست قبلى برام کامنت گذاشتین. ولى چون تعدادشون زیاد بود نتونستم جوابتونو بدم. دلم میخواد جواب بدم ولى واقعا توان تایپ کردن ندارم. امیدوارم ناراحت نشین
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۳۰
  • Alala

جواب بدین:(

جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۴۶ ق.ظ

و اما دغدغه ى جدید ذهنم! اگه اون فراموشم کنه ولى من نکنم چى؟ اگه با یکى دیگه باشه درحالیکه من هنوز بهش حس دارم چى؟! بله! من دارم دیوونه میشم. 

همیشه از اینکه فراموش شده باشم میترسیدم و الان صدبرابر بیشتر شده.

بچه ها شما چقد طول میکشه یکى رو فراموش کنین و حسى بهش نداشته باشین؟

  • Alala

امروز

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۳۳ ب.ظ

صب که از خواب بیدار شدم اینستگرم رو چک کردم و تو اولین استورى -که از صفحه ى چت دونفر بود- مال یه پیج فروش اینترنتى که یه دختر عکاس تو کرمان بود و دیدن دو تا واژه ى عکاسى و کرمانى کافى بود تا روزمو خراب کنه! بالاخره از رو تختم بلند شدم و رفتم بیرون. همون لحظه امیرعلى اومد. برام هدیه خریده بود. و من نزدیک بود از خوشحالى جیغ بکشم. همه چى یادم رفت. اهنگ "شرقى غمگین" فریدون فرخزاد رو پلى کردم. تاپمو پوشیدم و خندیدم. با ابجى رفتیم خرید کنیم براى سفر در پیش رو. و تا ساعت٨ همچنان میخریدیم. احساس میکنم استخونام از خستگى قراره بزنن بیرون! 

موقع خوردن ناهار مامان زنگ زد و گفت احتمالا مسافرتمون کنسل بشه چون مامانبزرگم مریضه و اگه بستریش کنن نمیتونیم بریم. ناراحت شدم. ابجى هم ناراحت شد. البته که براى مامانبزرگ بیچارم ناراحت شدم. ولى بخاطر مسافرت بیشتر ناراحت بودم! بعد اینکه ناهارمونو خوردیم روبروى پاساژ یه بچه ى کوچولویى بود با یه ترازو کنارش. تو چشام نگاه کرد و گفت "١٠٠تومن". و اون لحظه از خودم بدم اومد. دختر١٩ ساله اى که بخاطر تموم کردن رابطش و ناراحتیه کسخلانه ى بیش از حدش میخواد بره مسافرت و چون امکان داره نتونه بره ناراحته!!! چقدر غماى من پیش چشاى اون بچه حقیر و مزخرف بودن. چقدر دنیا عادلانه نیست.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۳۳
  • Alala

امید.٤

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۱۱ ق.ظ

بعد از سه روز تو شوک بودن بالاخره تونستم گریه کنم. روز سوم باید میرفتم عروسى وقتى برگشتیم ساعت ٤شب بود و نزدیک به یه ساعت تو بغل ابجى گریه کردم. صبح که بیدار شدم هیچکس تو خونه نبود و همه ى بدنم میلرزید. بالاخره ابجى اومد و حال بدمو دید و رفتیم دکتر و یه سرى قرص و امپول که سرماخوردى بدنت عفونت کرده! ولى من که میدونستم بخاطر تو حالم بده فقط رفتم دکتر که برام قرص بنویسه تا همش بخوابم. ٤-٥روز فقط رو تخت بودم و همش بدنم ضعف میکرد و حتى نمیتونستم غذا بخورم. شب که میشد یواشکى قرصاى خواب مامانو برمیداشتم میخوردم تا بتونم بخوابم. ولى فقط دو ساعت میتونستم بخوابم. خیلى سخت بود. خیلى سخته. براش دکلمه ى شعر "برایم بخوان محمد" رو فرستادم و گفتیم که باهم دوست میمونیم. دوستایى که دل همو شکستن! و امکان نداره دوست همدیگه باشن فقط میخواست احساس بهترى داشته باشه. دایناسور هرروز بهم میگه روزاى خوب منتظرتن اینا همشون تموم میشن ولى من فقط گریه میکنم. چون منم یه احمقم! الان حالم بهتره. دلم براش تنگ شده و همش گریه میکنم و به زور تونستم بهش زنگ نزنم ولى بازم بهتر از چند روز قبلم و میدونم که طول میکشه ولى بالاخره تموم میشه.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۱
  • Alala

من مرده

پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۱۱ ق.ظ

همون روزى که صبح زود بیدار شدم فهمیدم که همه چى تموم شده. همه ى کارایى که کردم همه ى حرفایى که زدم تموم شده بودن. یه نگاه به قلبم انداختم، همه ى تیکه هاش بهم چسبیده بودن. ریه هام دیگه بخاطر دود سیگار سیاه نبودن. نیازى به عینک نداشتم و واضح تر از همیشه میدیدم. دستمو بردم لاى موهام که نرم شده بودن. ترسیده بودم ولى لبخند زدم. من هیچوقت انقدر زیبا نبودم. ازتختم بلند شدم ورفتم جلوى اینه. حدسم درست بود. همه چى تموم شده بود و من مرده بودم.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۱
  • Alala

امید.٣

پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۰ ق.ظ

حالم به طرز عجیبى عجیبه! باید گریه کنم. باید ناراحت باشم. باید بمیرم. ولى نه گریه میکنم نه ناراحتم و نه مردم! البته که ناراحتم! روزاى خوبى که داشتیم همش جلوى چشممه و ما فقط روز خوب داشتیم هیچ روز بدى باهاش ندارم! حالم خیلى عجیبه. انگار تو یه شوک بزرگم و اصلا نمى تونم باورش کنم ولى قبولش کردم! پر شدم از تناقض. احساس مى کنم اگه یکم گریه کنم حالم خیلى نرمال تر میشه ولى اصلا نمى تونم گریه کنم. چرا باید گریه کنم؟ روزاى خوبى داشتیم که تموم شدن و حالا باید ادامه بدم تا روزاى بهتر بیان. ولى ناراحتم. کل روز رو تختم دراز میکشم و اهنگایى رو گوش میکنم که تو کل عمرم یه بارم گوش نکردم! فرندز میبینم و اصلا نمیخندم. براى داداشم ویدیو میفرستم وقتى که دارم اهنگاى کسشر رو لپ تاپشو میخونم. به ابجى تکست میدم که برام پیتزا با قارچ زیاد و نوشابه بگیره. بدون اینکه مامان ازم بخواد شام درست میکنم و با بابا درباره ى وضع بد اوضاع حرف میزنم. باباى تدى رو میذارم کنارم سرمو میذارم رو شونش و باهم انیمه میبینیم. به دایناسور پیام میدم و میگم حالم خوب نیست. میرم عکسامونو نگاه میکنم و لبخند میزنم. فال حافظ میگیرم. اخرین پیام هامونو میخونم و بازم گریه نمى کنم.

امید، امیدیه که از دلم پاک نمیشه.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۰
  • Alala

امید.٢

جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۱۸ ق.ظ

هرروز چندین بار تو ذهنم باهات معاشقه مى کنم و تو هرروز دورتر و دورتر میشى.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۸
  • Alala

ماه نازم

يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

همش میخوام بنویسم و به همه بگم که چقدر خوب بودى و چقدر زود رفتى ولى بعدش با خودم میگم"خب بفهمن که چى بشه؟ مگه اونا هم کسى رو از دست ندادن؟ مگه فقط تویى که درد نبودن کشیدى؟" بعد یادم میاد که دایناسور هرروز صبح که بیدار میشه نبودنت رو میبینه و هرشب که میخوابه نبودنت رو میشنوه ولى من چى؟ من فقط اون روزایى که گل هاى رز صورتى توى حیاط رو میبینم یادت میافتم. همون گل هایى که با هزارتا امید و ارزو و با کلى ذوق و شوق خریده بودى و میخواستى بزرگ شدنشون رو ببینى ولى اذر ماه همون سال تو یه روز سرد و بارونى تو رفتى. منو دایناسور خیلى گریه کردیم که نرو، التماست میکردیم که نرو، بهت گفتیم که دنیا بدون تو دیگه خوشگل نیست، دیگه رنگى نیست ولى تو روسرى سفیدتو سرت کردى و رفتى. همونروزى که رفتى همه جاى خونه پر از گل شده بود. گل هایى که بخاطر نبودنت برامون فرستاده بودن. گل هایى که موقع خریدنشون بخاطر رفتنت به عالم و ادم فحش ناموس داده بودن. دایناسور از اون گل ها بدش میومد. خواستم یه شاخه ى خوشگلشو خشک کنم و نگه دارم ولى مامان از دستم گرفت و گفت که خاطره هاى بد رو نگه ندار ولى غافل از این بود که من یه کشو پر از وسیله هایى داشتم که تو بهم داده بودى. بعدنا وقتى فهمیدن من یه همچین چیزایى دارم همه میخواستن ببینن ولى من نذاشتم. ازشون محافظت کردم مثل جونم. اونا هیچکدوم دوست نداشتن خودت هم اینو میدونستى، بخاطر همین هم رفتى. رفتى تا عوض شدن نقاب هاى اطرافیانت رو نبینى. ولى نباید میرفتى. باید میموندى و از نو میساختى. ولى تو براى از نو ساختن خیلى خسته بودى. همه ى انرژیتو تموم کرده بودى فقط میخواستى برى و بخوابى. یادته به من میگفتى که من مثل دایناسورم؟ الان شب و روزمون رو باهم میگذرونیم. هفت سال شده که رفتى و هرروز با دایناسور نبودناتو گریه میکنیم. میدونم میبینى. میدونم میشنوى. میدونم احساس میکنى ولى هیچوقت برنمیگردى و این بدترین دونستنا و شنیدنا و احساس کردناست.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۹
  • Alala

امید.1

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۴ ب.ظ
پارسال همین روزا بود که رفتم یه بوم خریدم و دخترى رو کشیدم که احساس میکردم شبیه خودم بود. هیچوقت اون نقاشى رو تموم نکردم مثل هزارتا نقاشیه دیگه م که همشون ناقص موندن. استادم میگف برا تموم کردن یه نقاشى باید یه هدف بزرگ داشته باشى باید عاشق اون چیزى که میکشى باشى تا هر لحظه بخواى بهش فکر کنى و از کشیدن اون تصویر لذت ببرى. همیشه فکر میکردم کسشر میگه! امروز سه هفته س که همون بوم رو برداشتم و بجاى خودم تورو میکشم. یه موجود سبزرنگ که چشماش داره درد مغزشو نشون میده ولى هیچ دهنى نداره که دردشو بیان کنه. قلبت یه نور سبز رنگه که باعث شده همه جاى بدنت سبز باشه. سمت چپت یه گلدون هست با شمعدونیاى قرمز:) همونایى که بوى سبز میدن!
 و من دارم این نقاشى رو تموم میکنم عزیزم:)

+تصمیم گرفتم هربار که دلم تنگه یه پست بذارم.
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۴
  • Alala