کمک
دارم مثل دختراى سیریش رفتار میکنم و اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم! کاش یکى این گوشیه لعنتى رو از دستم بگیره و دورش کنه
- ۰ نظر
- ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۷
دارم مثل دختراى سیریش رفتار میکنم و اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم! کاش یکى این گوشیه لعنتى رو از دستم بگیره و دورش کنه
من تو یه قدمیش بودم. جرات کردم و درو باز کردم. میتونستم خودمو بندازم پایین و همه چى رو تموم کنم ولى ابجى دستمو گرفت. همیشه موقع افتادن جلومو گرفته. مامانم هم میتونست ولى هیچکارى نکرد. مثل امید.
خب! از امروز دوباره باید همه چى رو تنهایى بگذرونم! بهش گفتم نیستى ولى نخواست که باشه! گفتم میرم و جلومو نگرفت. من رفتم. حالا دوتامونم تنهاییم. ولى من تنهاترم. اون کلى دوست داره که همیشه میتونه باهاشون در ارتباط باشه ولى من واقعا هیچ دوستى ندارم. به ابجى گفتم و واکنش خاصى نشون نداد. میترسم به دایناسور بگم و اونم اهمیت نده. از همه ى ادما میترسم. هیچکس مثل اون مهربون نیست، هیچ کس!
یه جعبه خریدم، عکسشو هم برات فرستاده بودم. توش سه تا پیکسل، یه گردنبند، یه کاغذ، یه دستمال کاغذی و چنتا سیگار هست. همون کاغذی رو نگهداشتم که تو باغ کتاب برا هم نوشتیم. همون دستمال کاغذیه که رژمو پاک کردم و بوسیدمت برای اولین بار! شاید تو فکر کنی مزخرفه ولی من عاشق همه ی اون احساسیم که اون لحظه داشتیم. هربار که اهمیت ندادی هربار که نبودی یه دونه سیگار کشیدم و الان یه بسته تموم شده و تو دیگه نیستی.
این پست هم بخاطر داشتن مطالب بسیار شخصی و رو اعصاب ویرایش شد!
این روز ها بیشترین چیزى که بهش فکر میکنم مردنه. احساس میکنم هیچوقت قرار نیست از زندگیم راضى باشم و این فکر هر لحظه بیشتر و بیشتر منو میترسونه. زندگیم دچار یه نوع روتین مزخرفى شده که هیچ راه فرارى ازش پیدا نمى کنم. دام مى خواد سال ها بخوابم بدون اینکه نگران چیزى باشم. سردرد ها دوباره برگشتن و با هرچیز مسخره اى گریم میگیره. احساس میکنم رابطم با امید کم رنگ شده. بعضى وقتا کاملا میفهمم که بهانه میاره ولى ترجیح میدم اهمیت ندم تا هردومون تو ارامش باشیم. رابطه ى جنسى همیشه هم چاره ساز نیس.
یه روز صبح بیدار میشى مثل همه ى روزهاى تکرارى دیگه. به این فکر میکنى که چقدر از کارات مونده و دوستتو به یاد میارى که جلوى همه باهات بدرفتارى کرده. میاى وبلاگتو باز میکنى تا بنویسى بلکه یکم اروم شى ولى یه کامنت دارى! باز میکنى تا ببینى کیه. دوستیه که کمترین ارتباط رو باهاش داشتى ولى شخصى ترین حساى زندگیتو میدونه، هیچوقت همدیگه رو ندیدین ولى بیشترین اهمیت رو بهت داده! و اینجورى میشه که میفهمى هنوز مهربونى هست. هنوز دوستى هست. هنوز زندگى میتونه خوب باشه. و چقد حرفاى خالصانه ى یه نفر میتونه تا مدت ها تورو خوشحال کنه:)
+ببخشید
کاراى دانشگاه خیلى بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکردم. کلا تا الان به نظرم مدرسه خیلى بهتر از دانشگاه بود. اولین دلیلم هم میتونه دوستام باشه که خیلى خوب بودن. دوستایى که هوامو داشتن. میدونستن من ارومم و همیشه پشتم بودن. از بین دوستاى دانشگاهم فقط نون رو خیلى دوس دارم. واقعا از اینکه اینهمه مدت نمیشناختمش ناراحتم. البته دانشگاه با وجود امید برام خیلى بهتر شده. رابطم با امید همچنان داره خوب پیش میره هرچند به یه مشکلى برخوردم ولى دارم باهاش کنار میام چون اگه الان کنار نیام همیشه این مشکل باهام همراه میشه. بیشترین ترسى که تو رابطم دارم اینه که نکنه امید هنوز دلش پیش دوس دختر قبلیش باشه چون مدت زیادى باهم بودن ولى بعد به این نتیجه میرسم که هرچقد بیشتر باشن بیشتر از چشم هم میوفتن:/ و اینکه امید همش میگه براش تموم شده. من اصلا همچین ادمى نیستم نمیدونم چرا برام انقد مهم شده. ابجى میگه چون امیدو بیشتر از بقیشون دوس دارى براهمین برات مهم شده ولى خودم هیچ نظرى ندارم.
همچنان دارم کلاس زبانمو ادامه میدم. هرچند مزخرف میخونم ولى بهتر از بیکار نشستنه.
از خوبیاى دیگه ى امید اینه که میدونه کى لمسم کنه، کى تحریکم کنه، کى ببوسه، کى حرف بزنه و کى گوش کنه و من واقعا از کاراش خوشم میاد چون همشو با دقت و وسواس خاصى انجام میده و به قول خودش امید داریم:)
همینا:)