سارومان تکه اى از بهشت
چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۵۰ ب.ظ
تلاش میکنم. چند روز هست که حتى نفس کشیدن هم برایم دشوار شده. آگهى هاى کاریابى را چک میکنم. رزومه میفرستم. تماس میگیرند و وقتى حاضر میشوم از کارهایم انتقاد میکنند. دوست هایم پراکنده شده اند. کسى کنارم نیست بجز امید. نیاز به یک همجنس دارم تا حرف بزنم. نیاز به سارومان دارم. اما او کیلومترها دورتر از من دارد زجر میکشد. من و او انسان هاى خوبى هستیم اما بیخودیم. من فقط او را دارم که دلگرمم کند. در این یک سالى که رفته هرروز به یادش بودم. البته که من انسان به یاداورى هستم و هیچ چیز را فراموش نمیکنم.
تلاش میکنم و بى فایده است. نفس میکشم و بى فایده است.
من دوستم را میخواهم و نبودنش عذابم میدهد.
- ۹۹/۰۲/۰۳