ALALA

dreamer

ALALA

dreamer

دوباره

پنجشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۱۸ ب.ظ

بازهم اینترنت ها قطع شده و اینجا تنها مکانیه که میتونم حرف بزنم.

  • Alala

بسه یا بسه؟

سه شنبه, ۶ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۵ ق.ظ

بعد از یک هفته تلاش براى خودکشى نکردن امروز بالاخره موفق شدم که این حس رو کمرنگ کنم. اند گااااااد اى لاو ماى فرندز🥲

  • Alala

ان ادر دی ان ادر شت

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۸ ب.ظ

الان که دارم این متن رو مینویسم از یه پنیک اتک دیگه جون سالم به در بردم و از شما چه پنهون که ارزو میکردم بمیرم. اشک هام مجال نوشتن نمیدن. تنها نشستم تو خونه و به این فکر میکنم که تا کی قراره این سیاهی دورمون باشه؟ هممون بدبختیم. حتی اگه یه ایرانی توی کانادا باشیم هم بدبختیم. این سیاهی هیچوقت قرار نیست مارو رها کنه.

  • Alala

پشت اقیانوس آبی

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۴ ق.ظ

البته که کسی به یاد نمیاورد!

با دوستم هم خانه شده ام. یک حسی بهم میگوید این روزها بهترین روزهای زندگیم هستند. با دوستم زندگی میکنم. دوست پسرم را دوست دارم. قرار است عضو جدیدی به خانواده مان اضافه شود و پدر و مادرم از همیشه بیشتر دوستم دارند! برادرم! برادرم واقعا بزرگ شده است! به من پول میدهد بدون انکه درخواست کنم. برایم خوراکی میخرد و از همه مهم تر با من حرف میزند!

 

  • Alala

روز استعفا

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ب.ظ

همیشه فکر میکردم که زندگی کارمندی را دوست دارم. حتی به یاد دارم خواهرم را که بخاطر این موضوع سرکار نمیرفت سرزنش میکردم. الان اما همه چیز تغییر کرده است. من دیگر همان ادم پنج سال پیش نیستم. دوست ندارم زندگی ام این روتین مسخره را داشته باشد. میخواهم پولدار باشم. انقدر پولدارکه لازم نباشد کار کنم و منشیم همه ی کارها را انجام دهد. برای برادرم خوشحالم که توانسته انقدر در زندگیش پیشرفت کند. دلم برای پدرم میسوزد که تمام زندگی اش سخت مشغول کار کردن بوده و اخر سر هیچی برایش باقس نمانده. برای خواهرم ناراحتم که مانند من با*ن گشادی دارد و نمیتواند یک کار را انجام دهد.

امروز استعفا میدهم. مگر چندبار زندگی میکنم که خودم را در اینجا حبس کنم؟

  • Alala

تو بمون وقتی غروب شد برو

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ب.ظ

قبل ترها پسری در زندگی ام بود که خیلی دوستم داشت. بعدترها از دوستانم شنیدم که وقتی به خانه اش میروم به دیگران میگوید که هربار شش بار رابطه داریم. بماند که در چندماه دوستیمان من یکبار هم ارضا نشدم و هربار احساس میکردم به من تجاوز میکند. همیشه طوری رفتار میکرد که انگار خیلی دوستم دارد. من اما متنفر بودم از او. از خودم. و در ان منجلابی که خودم ساخته بودم لذت میبردم. از درد لذت میبردم. خواهرم میگوید بخاطر قرص هایی است که میخوردی. هرروز از من میپرسید اگر فلانی برگردد پیش تو قبولش میکنی؟ هه! معلوم است که قبولش میکنم! مگر ادم ها ارامش را دوست ندارند؟ اما هربار جواب میدادم "نه دیوانه! همه چی برام تموم شده!"

همان روزی که این سوال را از تو کردم تو جواب خودم را دادی! جوابی که من بعد از گفتنش پکر میشدم. ناراحت بودم و نمیدانستم چکارکنم!

میدانم که میبینی اش. میدانم که یک روز تو را از دست میدهم. اما میشود نروی؟

  • Alala

سرکار

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۳۹ ب.ظ

سرکارم هستم. بله. بالاخره توانستم کار پیدا کنم. کاری که دوستش دارم ولی دوستش ندارم. اصلا نمیدانم چه حسی دارم. اما. اما امروز غمگینم. امید رفته و بعد از دو هفته برمیگردد. حالا هی پبش بقیه تز بدهم که وابسته اش نیستم! ته دلم، درون خودم که میدانم اگر نباشد میمیرم. اصلا نمیدانم چطور شد که کارم به اینجا کشید. به گمانم من معتاد دوست داشتنم. من همیشه کسی را میخواهم که دوستش داشته باشم و دوستم داشته باشد.  به گمانم همه ی بیست و یک ساله ها اینطور باشند!

امید تلاش میکند. کم ولی دوست داشتنی. من تلاش میکنم. کم ولی قابل قبول.

هرروز که سرکار می ایم خوشحال  تر میشوم. انگار که چیزی برای جنگیدن وجود دارد. چیزی برای بدست اوردن وجود دارد. اما اخر شب که میشود ارزو میکنم بمیرم تا دیگر مجبور نباشم هرروز تلاش کنم.

خیلی وقت است که اینجا ننوشته بودم. امروز دل گیرترین روز امسال است. چرا که دیگر کسی در خانه منتظرم نیست.

  • Alala

پى ام اس

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۳ ب.ظ

ذهنم مشغول است. همه چیز برایم تکرار میشوند و در دور سرم میگردند. انقدر میگردند تا من را دیوانه کنند و اشک بریزم. از خودم خسته شدم. از افکار پوسیده اى که در مغزم هستند خسته شدم. فکرهایى که احتمالا فقط ده درصد واقعى میشوند. ان هم شاید. اما همان ده درصد یک دیلدو در دست گرفته و با فشار به مغزم میکوبد که مبادا فراموش کنى! هرروز یک سوال جدید برایم ایجاد میشىد تا با ان خودم را اذیت کنم. البته فقط خودم نیستم امید هم هست. و همه فکرم شده است امید. به این فکر میکردم که مم اعتمادم را نسبت به ادم ها خیلى دیر از دست میدهم انقدر دیر که یک روز به خودم مى ایم و میبینم هى واى من همه چیز بر باد رفته است! حتى وقتى امید ترکم کرد هرکسى که بمن میگفت دوستت نداشت بنظرم بى معنى بود چون که میدانستم داشت. اما چه کنم که تغییر کرده ام. دیگران که هیچ حتى به خودم هم اعتماد ندارم. نمیدانم از دست این فکر ها به کجا پناه ببرم. سوالات در ذهن من گسترده میشوند و جزئیات پیدا میکنند. از هر سوال ده سوال دیگر پیدا میشود و از هر جواب ده جواب دیگر. "اگر شین برگردد چه؟ امید چه چیزى میگوید؟ چه برخوردى خواهد داشت؟ به او میگوید که دوستش داشته ولى الان با کس دیگریست و نمیتواند قلبش را بشکند؟ یا برمیگردد پیش او؟" در جواب همه این ها من یک بازنده ام. من همیشه بازنده بودم. گزینه دوم بودم. قابل ترحم بودم.

اه که چرا قرار است پریود شوم؟

  • Alala

سارومان تکه اى از بهشت

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۵۰ ب.ظ

تلاش میکنم. چند روز هست که حتى نفس کشیدن هم برایم دشوار شده. آگهى هاى کاریابى را چک میکنم. رزومه میفرستم. تماس میگیرند و وقتى حاضر میشوم از کارهایم انتقاد میکنند. دوست هایم پراکنده شده اند. کسى کنارم نیست بجز امید. نیاز به یک همجنس دارم تا حرف بزنم. نیاز به سارومان دارم. اما او کیلومترها دورتر از من دارد زجر میکشد. من و او انسان هاى خوبى هستیم اما بیخودیم. من فقط او را دارم که دلگرمم کند. در این یک سالى که رفته هرروز به یادش بودم. البته که من انسان به یاداورى هستم و هیچ چیز را فراموش نمیکنم. 

تلاش میکنم و بى فایده است. نفس میکشم و بى فایده است.

من دوستم را میخواهم و نبودنش عذابم میدهد.

  • Alala

تناسلى در دهان همه

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۱۲ ب.ظ

از تلاش براى ندیده شدن براى یکسرى از ادم ها و دیده شدن براى بعضى دیگر خسته شدم. انگار که این زندگى هیچوقت قرار نیست انطورى باشد که باید. دلم براى دوستم تنگ شده است و کاش حداقل بعضى چیزها مطابق میلمان جلو میرفت.

  • Alala